من دارم میمیرم؟ نمیدونم. آیا از مردن میترسم؟ بله. از چه چیز مردن میترسم؟ نمیدونم. شاید، گاهی به این فکر میکنم که بعد از من چه اتفاقی برای مادرم میفته... برای خانوادم. و گاهی هم به این فکر میکنم که... آیا با مرگم، برای همیشه تموم میشم؟ انگار که هیچوقت زنده نبودم؟ بعد از مردن، زندگی دیگه ای وجود نداره؟ همه چیز تموم میشه؟ برای همیشه به خواب میرم؟ و بدنم پوسیده و با خاک زمین یکی میشه؟ انگار که هیچوقت بر روی این جهان قدم نزدم؟ چقدر ترسناک و ... بیهوده...
و اگه دنیای دیگهای وجود داره، جایگاه من در اون دنیا کجاست؟ کجا میرم؟ جای خوبی میرم؟ یا جایی میرم که درست مثل زندگیم در این دنیا، پر از رنج و ناراحتیه؟ پر از افسوس و ترس؟ پر از ای کاش های دست نیافتنی؟
وقتی به این چیزها فکر میکنم، خیلی وحشت میکنم. و نمیتونم هم که فکر نکنم. انتخابش با من نیست. افکار میان و میرن. همونجوری که شاید قراره من بیام و برم.
همونجوری که خیلی از شعرا و نویسندگان بزرگ گفتن، بعد از ما، باز هم خورشید خواهد درخشید، باز هم برف و باران خواهد بارید، روزها شب و شبها روز خواهند شد، جنگهای قدیمی ادامه پیدا میکنند و جنگهای جدیدی آئاز خواهد شد. در یک کلام، فردا همه چیز در جهان درست مثل دیروز ادامه خواهد یافت. چه من باشم، چه نباشم، چه تو باشی، چه نباشی، اما چه اثری از خودم به جا میذارم؟ خوب؟ بد؟ کم؟ زیاد؟ برای چه مدتی بعد از مرگم در یادها باقی خواهم ماند؟ در یاد چند نفر؟ دو نفر یا سه نفر؟ چند نفر از مرگم خوشحال خواهند شد؟ چند نفر ناراحت؟ چرا کسی باید از مرگ من خوشحال بشه؟ الان که دارم اینا رو برای خودم مینویسم، خودمو که نمیخوام فریب بدم. همهی ما ایراداتی داریم. هیچ انسانی کامل نیست. بی ایراد نیست. همهی ما گاهی با حرفایی که میزنیم یا با کارهایی که میکنیم، ممکنه قلب کسی رو بشکنیم، بی اونکه خواسته باشیم این کارو بکنیم یا گاهی بی اونکه حتی با خبر بشیم که چنین کاری کردیم. منم خیالم راحته که هیچوقت تلاش نکردم آگاهانه با حرفام یا کارهام موجود زندهای رو برنجونم. ولی بدون تردید، گاهی، ناخواسته، مرتکب این کار شدم... امیدوارم که بخشیده بشم.
برچسب : نویسنده : mypurplelife بازدید : 95