Pamchal

ساخت وبلاگ

حالم دلم خوش نیست. هر قدرم تلاش میکنم تا حالم خوب باشه، نمی‌تونم خوب باشم. حالم هیچ خوش نیست. خوشحال نیستم. ولی مگه چند نفر از جمعیت این زندان بزرگ، امروز، می‎‌تونن خوشحال باشن؟؟؟ من تنها نیستم. ولی خیلی بَدَم. خیلی. احساس خیلی بدیه. سخته. دلتنگی، افسوس، پشیمونی، ناامیدی، آرزوهایی که میدونی از دست رفتن، زندگی‌ای که میدونی از دست رفته، ترس، استرس، ترس، استرس، ترس، استرس، تنهایی، تنهایی، تنهایی، نگرانی، دلهره، نگرانی، ترس، استرس، تنهایی

با کسی هم نمی‌تونم حرف بزنم تا کمی سبک بشم. به مادرم نمیگم چون نمی‌خوام ذره‌ای سبب ناراحتیش باشم، می‌دونم که به اندازه‌ی کافی با بیماریم و با بیکاری و مجرد بودنم سبب ناراحتیش هستم، همیشه تلاش میکنم که با حرفام و یا با رفتارم، نه تنها باری بر بار ناراحتی‌هاش نذارم، بلکه آرومش کنم، خوشحالش کنم. در حالی که خودم در درونم هیچ آرامش یا شادی‌ای ندارم.

با دوستان نزدیکمم دیگه درد دل نمی‌کنم. چون الان تو این دوره و زمونه هر کسی گرفتار هزاران مشکل کوچیک و بزرگ زندگی خودشه و دیگه تحمل شنیدن مشکلات دیگران رو نداره. حقم داره. دو بار گوش بدن، چهار بار گوش بدن، بار پنجم پیش خودشون میگن این پسر چقدر اندوه زده و منفیه. یه بار نمیشه باهاش حرف بزنی و نناله... بعدشم سعی میکنن از همچین آدمی دور بشن و کمتر باهاش تماس داشته باشن. بازم میگم، حق دارن. این زمانه مسبب این حال و روز اسفناکه.

هیچ راهی باقی نمی‌مونه جز نوشتن. نوشتن توی کامپیوترم

شاید توی وبلاگمم نذارمش. شایدم بذارم. چه تفاوتی میکنه؟

چقدر دلم برای اون بچه گربه بیچاره تنگ شده.

هنوزم بهش فکر میکنم و..... براش اشک می‌ریزم.

هی سعی میکنم به خودم بگم ببین چقدر انسان هر روز همینجا تو کشور خودت دارن زجر میکشن و می‌میرن، تو تمام دنیا... یا میگم دیگه درد نمیکشه. سعی میکنم با حرفایی اینچنینی خودمو آروم کنم، ولی چه فایده؟ فایده نداره. هر وقت که به بازیگوشی‌هاش فکر میکنم، جای خالیش رو خیلی حس میکنم و....... اون هنوز بچه بود، مهربون و خوشگل بود... و به همون زندگی کوچیکی که داشت قانع بود... سزاوار چنین مرگی نبود.... راحت شد؟ آره. از درد کشیدن و تنهایی راحت شد. از این دنیای لبریز از خشونت و دو رویی و بی رحمی راحت شد. خدایا، واقعا نمیدونم تو هستی یا نیستی. اگه هستی، اسلن این مسائل برات اهمیتی داره یا نداره... تو به امثال من و اون بچه گربه بدهکاری. یه زندگی معمولی اما آروم و شاد بدهکاری... این خواست و توقع زیاد یا بیجایی نیست...

+ تایپ شده در ۱۴۰۱/۱۲/۰۹ با انگشتان اینجا هیچی نیست  | 

یه خبر خوب (124)...
ما را در سایت یه خبر خوب (124) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mypurplelife بازدید : 103 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 1:56